جدول جو
جدول جو

معنی جاری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

جاری کردن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
تصویری از جاری کردن
تصویر جاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جارو کردن
تصویر جارو کردن
جاروب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری کردن
تصویر یاری کردن
کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
فرهنگ فارسی عمید
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری کردن
تصویر یاری کردن
کمک کردن اعانت، قوت دادن نیروبخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجری کردن
تصویر اجری کردن
((~. کَ دَ))
موظف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاری کردن
تصویر یاری کردن
((کَ دَ))
کمک کردن، نیرو بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماری کردن
تصویر ماری کردن
هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
Wail, Whine
دیکشنری فارسی به انگلیسی
волати , скаржитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
विलाप करना , शिकायत करना
دیکشنری فارسی به هندی
ولول , تذمّر
دیکشنری فارسی به عربی
ร้องไห้ , บ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
শোক করা , অভিযোগ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
آہ و فغان کرنا , شکایت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
بمزد گرفتن خانه و ملک یا کالایی را در برابر بهایی باستفاده در آوردن و از آن بهره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر کردن
تصویر اجیر کردن
مزدور کردن بمزدوری گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارید کردن
تصویر ارید کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
فرهنگ لغت هوشیار